رمان دوست نابغهی من
اثر: النا فِرانته
مترجم: سارا عصاره
طراح جلد: حکمت مرادی
چاپ دوم
تعداد صفحه ۳۴۶
مارچلو، تنها، بدون برادرش، پشت فرمان فیات، او را وقتیکه در امتداد خیابان عریض به خانه برمیگشته، دیده بود. به او نزدیک نشده بود، با او از پنجره حرف نزده بود. ماشین را با در باز وسط خیابان رها کرده بود و خودش را به او رسانده بود. لیلا به راه رفتنش ادامه داده بود، و او پشت سرش. به او التماس کرده بود که بهخاطر رفتار گذشتهاش ببخشدش، اعتراف کرده بود که حتی اگر او را با کاردک میکشت کار بسیار درستی میکرد. با حال منقلب به یادش آورده بود که چقدر خوب با هم در جشن مادر جیلیولا، راک رقصیده بودند و نشان میداد که چقدر میتوانستند با هم تفاهم داشته باشند و درنهایت خیلی از او تعریف کرده بود: «چقدر بزرگ شدهای، چه چشمهای زیبایی داری، چقدر خوشگلی.» و بعد برایش خوابی را که همان شب دیده بود، تعریف کرده بود: او از لیلا میخواست که با هم نامزد کنند، لیلا به او بله میگفت، و او به لیلا انگشتر نامزدیای درست مانند انگشتر نامزدی مادربزرگش هدیه میداد، که بر رویش سه الماس داشت. لیلا سرانجام همانطور که به راه رفتنش ادامه میداده از او پرسیده بود: «در آن خواب به تو گفتم بله؟» مارچلو آن را تأیید کرده و لیلا جواب داده بود: «پس واقعاً خواب بوده، بهخاطر اینکه تو یک حیوانی، تو و خانوادهات، پدربزرگت، پدرت، برادرت و با تو نامزد نمیکنم حتی اگر به من بگویی که من را میکشی.
__________________________
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.