تا موسم باران
اثر: داینا جفریز
مترجم: سید میثم فدائی
رمانی در ژانر عاشقانه
طراح جلد: محسن توحیدیان
برشی از کتاب
الایزا در طول شب خواب الیور را میدید، وقتی بیدار شد، احساسات و خاطرات کهنه و فراموششدهای، ناخودآگاه، از اعماق قلبش شروع به جوشیدن کرد. مدام به روزی فکر میکرد که او را برای اولینبار دیده بود. توی یک کتابفروشی تصادفاً به الیور برخورد کرده بود، یعنی در واقع وقتی داشت عقب عقب میرفت محکم به او خورده بود و باعث شده بود بستهی بزرگی از کتاب که در دست او بود به زمین بریزد. وقتی خم شده بود تا در جمعآوری کتابها به الیور کمک کند، دیده بود همهشان مربوط به هنر هستند، و لابهلایشان کاتالوگهای نمایشگاههایی در لندن و پاریس هم وجود داشت
روی زمین چمباتمه زده و به عکسها خیره شده بود و بعد الیور کنارش نشسته بود. الایزا اول زبانش بند آمده بود و فقط توانسته بود سر تکان دهد ولی بعد از چند لحظه صحبت دربارهی آبوهوا، هردو به خنده افتاده بودند.
نشستن روی زمین در کنار یک غریبه خندهدار بود. و بعد الیور به او کمک کرده بود سرپا بایستد و دعوتش کرده بود باهم به چایخانهی کنار کتابفروشی بروند
روزهای خوش دوامی نداشت و الایزا به یاد روزی افتاد که باهم دعوای سختی کرده بودند. الایزا گفته بود میخواهد عکاس بشود. قرار نبود الیور بمیرد، ولی آنقدر عصبانی شده بود که بدون آنکه دلایل الایزا را درک کرده باشد، در را بههم کوبیده و بهسرعت به داخل خیابان رفته بود. الایزا وحشت کرده بود، انگار مشت محکمی به شکمش کوبیده بودند و حق هم داشت وحشت کند، الیور اتوبوسی که او را کشت ندیده بود و الایزا یاد گرفته بود با آن عذاب وجدان کشنده زندگی کند
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.